خوارج را بهتر بشناسیم

همین امیرالمؤمنین در قضیه‌ی نهروان؛ آن جایی که یک عدّه انسانهای کج‌اندیش و متعصّب تصمیم دارند اساس حکومت را با بهانه‌های واهی براندازند، وقتی در مقابلشان قرار میگیرد، نصیحت میکند و فایده‌ای نمی‌بخشد؛ احتجاج میکند، فایده‌ای نمی‌بخشد؛ واسطه میفرستد، فایده‌ای نمی‌بخشد؛ کمک مالی میکند و وعده‌ی همراهی میدهد، فایده‌ای نمی‌بخشد؛ در آخر سر که صف‌آرایی میکند، باز هم نصیحت میکند، فایده‌ای نمی‌بخشد؛ بنا را بر قاطعیت میگذارد. آنها دوازده هزار نفرند. پرچم را به دست یکی از یارانش میدهد و میگوید: هر کس تا فردا زیر این پرچم آمد، در امان است؛ اما با بقیّه خواهم جنگید. از آن دوازده هزار، هشت هزار نفر زیر پرچم آمدند. گفت شما بروید؛ رفتند. این در حالی است که آنها سابقه‌ی جنگ دارند، دشمنی و بدگویی کرده‌اند. اینها را دیگر امیرالمؤمنین اهمیت نمیدهد. بنای جنگ و ستیز داشتید، کنار گذاشتید؛ پیکارتان بروید. چهارهزار نفرِ دیگر ماندند. فرمود: اگر مصمّمید، شما بجنگید. دید بنا دارند بجنگند. گفت: پس، از چهار هزار نفر شما، ده نفر زنده نخواهد ماند! جنگ را شروع کرد. از چهار هزار نفر، نُه نفر زنده ماندند؛ چون بقیه را به خاک هلاکت انداخته بود! این، همان علی است. چون میبیند که طرفهای مقابلش، انسانهای بد و خبیثی هستند و مثل کژدم عمل میکنند، قاطعیت به‌خرج میدهد.

«خوارج» را درست ترجمه نمیکنند. من میبینم که متأسفانه در صحبت و شعر و سخنرانی و فیلم و همه چیز، خوارج را به خشکه مقدّسها تعبیر میکنند. این، غلط است. خشکه مقدّس کدام است!؟ در زمان امیرالمؤمنین خیلی بودند که برای خودشان کار میکردند. اگر میخواهید خوارج را بشناسید، نمونه‌اش را من در زمان خودمان به شما معرفی میکنم. گروه منافقین که یادتان هست؟ آیه‌ی قرآن میخواندند، خطبه‌ی نهج‌البلاغه میخواندند، ادّعای دینداری میکردند، خودشان را از همه مسلمانتر و انقلابی‌تر میدانستند؛ آن وقت بمب‌گذاری میکردند و ناگهان یک خانواده، بزرگ و کوچک و بچه و صغیر و همه کس را به هنگام افطارِ ماه رمضان میکشتند! چرا؟ چون اعضای آن خانواده طرفدار امام و انقلاب بودند. ناگهان بمب‌گذاری میکردند و یک جمعیتی بیگناه را مثلاً در فلان میدان شهر نابود میکردند. شهید محراب هشتاد ساله، پیرمرد نورانىِ مؤمنِ مجاهدِ فی سبیل‌اللَّه را به وسیله‌ی بمب‌گذاری میکشتند. اینها چهار، پنج شهید محراب از علمای مؤمنِ عالمِ فاضلِ برجسته را کشتند. نوع کارها، این طور کارهایی است. خوارج، اینها بودند. عبداللَّه‌بن‌خبّاب را میکشند؛ شکم عیالش را که حامله بود، میشکافند، جنین او را هم که یک جنین مثلاً چند ماهه بود، نابود و مغزش را نیز متلاشی میکنند! چرا؟ چون طرفدار علی‌بن‌ابی‌طالبند و باید نابود و کشته شوند! خوارج اینهایند.

خوارج را درست بشناسید: کسانی با تمسّکِ ظاهر به دین، با تمسّک به آیات قرآن، حفظ کردن قرآن، حفظ کردن نهج‌البلاغه(البته آن روز فقط قرآن بود؛ ولی در دوره‌های بعد، هر چه که مصلحت باشد و ظاهر دینىِ آنها را حفظ کند) به برخی از امور دینی ظاهراً اعتقاد داشتند؛ اما با آن لُبّ و اساس دین مخالفت میکردند و بر روی این حرف تعصّب داشتند. دم از خدا میزدند؛ اما نوکرىِ حلقه به گوش شیطان را داشتند. دیدید که منافقین یک روز آن طور ادّعاهایی داشتند؛ بعد هم وقتی لازم شد، برای مبارزه با انقلاب و امام و نظام جمهوری اسلامی، با امریکا و صهیونیستها و صدّام و با هر کس دیگر حاضر بودند کار کنند و نوکریشان را انجام دهند! خوارج، این طور موجوداتی بودند. آن وقت امیرالمؤمنین در مقابل آنها با قاطعیت ایستاد. این، همان علی است. «اشدّاء علی الکفّار و رحماء بینهم».(۲)

ببینید؛ این دو خصوصیت در امیرالمؤمنین، چطور زیباییای را به وجود میآورد! انسانی با آن ترحّم و با آن رقّت، طاقت نمیآورد و دلش نمی‌آید که یک بچه یتیم را غمگین ببیند. میگوید تا من این بچه را نخندانم، از این‌جا نخواهم رفت. آن وقت آن‌جا در مقابل آن انسانهای کج‌اندیشِ کج‌عمل – که مثل کژدم، به هر انسان بیگناهی نیش میزنند – می‌ایستد و چهارهزار نفر را در یک روز و در چند ساعتِ کوتاه از بین می‌برد. «لا یُفلت منهم عَشَره».(۳) از اصحاب خود امیرالمؤمنین، کمتر از ده نفر شهید شدند – ظاهراً پنج نفر یا شش نفر – اما از چهارهزار نفرِ آنها، کمتر از ده نفر باقی ماندند؛ یعنی نُه نفر! توازن در شخصیت، یعنی این.      ۱۳۷۵/۱۱/۱۲

پست های مرتبط

پیام بگذارید